با یاد خدا
درس زندگی
درزمانهای گذشته،پادشاهی تخته سنگی رادروسط جاده قرارداد وبرای اینکه عکس العمل
مردم راببیند،خودش رادرجایی مخفی کردبعضی ازبازرگانان وندیمان ثروتمند پادشاه
بی تفاوت ازکنارتخته سنگ می گذشتند بسیاری هم غرولند میکردندکه:
این چه شهری است که نظم ندارد،حاکم این شهرعجب مرد بی عرضه ای است و...
باوجود این هیچ کس تخته سنگ راازوسط جاده برنمی داشت.
نزدیک غروب بود یک روستایی که پشتش بارمیوه وسبزیجات بودنزدیک
سنگ شدبارهایش رازمین گذاشت وبا هرزحمتی بود تخته سنگ راازوسط جاده برداشت
وآن راکناری قرارداد ناگهان کیسه ای رادید که زیرتخته سنگ بود کیسه رابازکرد
داخل کیسه پرازسکه طلا بود همین که روستایی چشمش به سکه طلا افتاد
باخوشحالی دست درکیسه کردکه در کنار آن یاداشتی پیدا کرد.
پادشاه دریاداشت این چنین نوشته بود:
هرسد ومانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.
عشق
فراموش
نشه!!!
اندیشه جوان